http://www.makepovertyhistory.org

Sunday, January 28, 2007

Some Day...

... و آنگاه دیگر چیزی نیست... آفتاب نیست... چراغ نیست... سکوت هست... توانی نیست... هست... نیست... هست... نیست..... و آنگاه است که خودم را می بینم؛ وجودم، درونم را... و برای اولین بار خودم را حس می کنم چون چیز دیگری برای حس کردن وجود ندارد... و آن هنگام است که خودم را به تمسخر می گیرم به خاطر تمام حرفهای منطقی و فلسفی ام و تمام تأملات عمیقم و به خاطر نوشتن این نوشته......

Tuesday, January 16, 2007

من در جستجوی من

هزاران در پیش رو دارم
هزاران در که این "من" را در آنها جستجو کردن چه دشوار است
هزاران در و این پایی که سخت آزرده زین کار است
چندین روز یا سال است سرگردان این ویرانه های خالی از روحم؛
این درهای بی پایان
دری دیگر،
دری دیگر که شاید "من" در آن باشد
و من ساکت در اینسو چشم بر لولای زرد اززنگ در دارم
صدا در سینه می سوزد
نفس سنگین و درها بسته و دست از هراس و شوق لرزان است
با تمام آرزوهای وجودم می گشایم در را
و می بینم که...
چه می بینم؟
چیزی که نیست را
پوچی و...
باز می گردم
صدایی هست؛
آوای ملال انگیز دوری که برایم نغمه ی مرگ است
و من در جستجوی "من"
و من، تنها
و من، ترسان
من، آواره ی درهای بی پایان
پ.ن. ............